من و اسمان ديشب
مهمان شب بوديم
هر دو تنها و بي مهتاب بوديم
گفتيم وگفتيم وگفتيم
شنيديم و شنيديم و شنيديم
دراين گفتنها و شنيدنها
نم نمك سكوت هم
همنشين ما شد
سكوت چيزي نگفت ونگفت نگفت
ولي ما نجواي سكوت را
شنيديم و شنيديم وشنيديم
آنقدر نگفت و ما شنيديم
كه شب درسينه سكوت
ومن سر به سينه شب
خفتيم و خفتيم وخفتيم
(جعفري تابستان ٨٩)
مهمان شب بوديم
هر دو تنها و بي مهتاب بوديم
گفتيم وگفتيم وگفتيم
شنيديم و شنيديم و شنيديم
دراين گفتنها و شنيدنها
نم نمك سكوت هم
همنشين ما شد
سكوت چيزي نگفت ونگفت نگفت
ولي ما نجواي سكوت را
شنيديم و شنيديم وشنيديم
آنقدر نگفت و ما شنيديم
كه شب درسينه سكوت
ومن سر به سينه شب
خفتيم و خفتيم وخفتيم
(جعفري تابستان ٨٩)