۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

هرچند گامهایم مرا از تودورتر میکند
آهسته میگویم :
پاهای من تلاش بیهوده میکنند
مگر نمی فهمد که امشب
بارش سبک تراست !
بیچاره پاهایم نمیداند
پیش تو جا مانده ام....

(جعفری - دیماه 91)
مدتی هست چشمانت نمی بیند مرا
ودیریست چشم من نمی بیند غیر از تورا
واین هشدار تلخی است که هردو باید
پیر چشمی هایمان را درمان کنیم...

(جعفری _دیماه 91)
روز شد باید بروم
شب شد باید برگشت
اگر باید برگردم
پس چرا باید رفت؟
یک روز اگر رفتم و
برنگشتم شب
تو این شعر مرا
چه با وزن
چه بی وزن
لطفا کامل کن...

(جعفری-آذر 91)
روز می بلعد
شب بالا می آورد مرا
وچه بد مستی میکند
بامن این روزگار!

(جعفری _آذر91)
گوشم رفت و رفت ورفت
دور شد و دور شد ودور
نه دیگر او میشنود مرا
نه من میشنوم اورا
نبرد هرچه را که برای من شنید
وچه نشنیده ها که با خود برد وبرد برد.....

(جعفری- آذر91)

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

یکی بود یکی نبود
یکی بود که حواسم به او نبود
پیش کسی بود حواسم   که نبود
آن که بود ندیدمش
دیدم آنکس را که نبود
یکی بود وهرچه گشتم یکی نبود...

(جعفری _ آبان 91 )

چه نشنیده ها
و چه ترانه ها
که نخواهی شنید
و چه سوت ها از ترس کرشدن
خواهی کشید
و من خواهم شنید
و چه بار سنگینی خواهد کشید
گوش سالم من ....

(جعفری _ شهریور 91 )

لحظه ای حرف نزن
سکوت اختیار کن
بگذار لب بگشاید چشمان تو
که غزل غزل بشنوم بهانه را
که قطره قطره بنوشم ترانه را


(جعفری - شهریور 90 )

چه اسمان حاصلخیزی چشمان تو دارد
هرچه دراین مزرعه کاشتم
مثل یک ستاره خندید
برکت سفره ات زیاد...


(جعفری _ مهر ماه 91 )

۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

چشمان تو

لحظه ای حرف نزن
سکوت اختیار کن
بگذار لب بگشاید چشمان تو
که غزل غزل بشنوم بهانه را
که قطره قطره بنوشم ترانه را


(جعفری - شهریور

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

تبریز لرزید









زمین غرید
قلب کودکم لرزید
ستون خاطراتم لرزید
فرو ریخت سقف خاطراتم
من ماندم و آوارهای کور
آوارهای کر
و کودک بی تاب و هراسانم
کودکم فریاد می زد از بی تابی
و من از بی تابی او فریاد
گم شد این آواره ترین فریادها
در خنده بازار عرب تر از عرب ها
در میان این آدمک ها
که مرا و کودکم را نفهمید 
سگی مرا بو کشید
آسمان پیدا شد
و هلال قرمز ماه
من خدایا  خدایا
چگونه خاکش کنم کودکم را
او از این خاک 
از این آوار می ترسد....

(جعفری - زلزله آذربایجان - مرداد 91)

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

هرگز از من نخواهید 
بار سنگین دلتنگی ام را
بر دوش یک بیت 
یا بر شانه های یک جمله بگذارم

(جعفری اردیبهشت 91)

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه


ای خورشید پشتت به کجا گرم است
که این همه آب ازدل دریا ربودی
من از این دور میبینم
در دل این قطره های فریب خورده
وسوسه هاییست
گاه آغوش طبیعت
گاه آدم ها و چترها شان 
گاه در دل قطره های پشیمان
هوس آغوش کویر میبینم
کاش این خورده فریبان میدانستند
در دل زمین کوچه های تاریکیست
که همه به دریا وصل اند

(جعفری - فروردین 91)

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

پاداش دلتنگی های هرشب من
یک سبد رویای خیس است
که از بستر بی خوابی ام  می چینم
و شاخه های تر این حادثه را
به خواب شیرین تو می بخشم .

(جعفری _ اسفند 90)
 
Free counter and web stats