۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

شبنم

وقتي چشم غنچه باز شد
و ديد كه در همسايگي اش
گلي پژمرده است
غمگين شد و قطره هاي اشكش
روي گونه هاي سرخش  نشست
وصبح هنگام دستي كه او راچيد
پنداشت كه آن اشكها
شبنمي بود
كه برگلبرگ نشست

( جعفري - شهريور89)

ترديد

وقتي دراين سوي آيينه لبهايم خاموشند
در آنسوي آيينه لبهايم بيدارند
و مي گويند
لحن تند قدم هايت
باهرم نفس هايت برابر نيست
من به تو هيچ ندارم شكي
اين آيينه است كه ازخودش مي بافد

(جعفري شهريور 89)

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

خسته ام

خسته ام
تكيه كردم بر سكوت
واي اگر پشت مرا خالي كند
هم من خواهم شكست
هم سكوت

(جعفري شهريور89)
 
Free counter and web stats