۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

هرچند گامهایم مرا از تودورتر میکند
آهسته میگویم :
پاهای من تلاش بیهوده میکنند
مگر نمی فهمد که امشب
بارش سبک تراست !
بیچاره پاهایم نمیداند
پیش تو جا مانده ام....

(جعفری - دیماه 91)
مدتی هست چشمانت نمی بیند مرا
ودیریست چشم من نمی بیند غیر از تورا
واین هشدار تلخی است که هردو باید
پیر چشمی هایمان را درمان کنیم...

(جعفری _دیماه 91)
روز شد باید بروم
شب شد باید برگشت
اگر باید برگردم
پس چرا باید رفت؟
یک روز اگر رفتم و
برنگشتم شب
تو این شعر مرا
چه با وزن
چه بی وزن
لطفا کامل کن...

(جعفری-آذر 91)
روز می بلعد
شب بالا می آورد مرا
وچه بد مستی میکند
بامن این روزگار!

(جعفری _آذر91)
گوشم رفت و رفت ورفت
دور شد و دور شد ودور
نه دیگر او میشنود مرا
نه من میشنوم اورا
نبرد هرچه را که برای من شنید
وچه نشنیده ها که با خود برد وبرد برد.....

(جعفری- آذر91)
 
Free counter and web stats