ريسماني كه عمريست مرا به تو پيوسته كندن رشته هايش ديريست كه دل مشغولي توست
(جعفري _آبان 89)
سرنوشت باران را از دست نوشته هايي كه بر پيشاني قطره اي همانند دوبيتي بود خواندم مصرع اولش اين بود هجرت از زمين به آسمان است اي بي خبر تا خواستم مصرع دومش را بخوانم آن قطره را دريا بلعيد وبه تلاش بيهوده من خنديد
(جعفري _آبان 89 )
آخرين باد كه از كوچه ما رد شد درگوشه اي پنهان دمش را ديدم كه باز ندمد من به غبار غربت او كه تنديس مرا ساخته است سخت محتاجم