۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

آفتاب

اي آتش درونم
شرم كن از آفتاب
صبح ميرسد زمشرق
شب ميرود به مغرب
ناخسته از اين سفر
تا كام گيرد زمهتاب
تا يك دمي يك شبي
ارام گيرد در آغوش مهتاب
و اي آتش درونم
تا به كجا رفتي تو
شرمت باد از افتاب

هیچ نظری موجود نیست:

 
Free counter and web stats