۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

شبنم

وقتي چشم غنچه باز شد
و ديد كه در همسايگي اش
گلي پژمرده است
غمگين شد و قطره هاي اشكش
روي گونه هاي سرخش  نشست
وصبح هنگام دستي كه او راچيد
پنداشت كه آن اشكها
شبنمي بود
كه برگلبرگ نشست

( جعفري - شهريور89)

هیچ نظری موجود نیست:

 
Free counter and web stats