۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

فرو بریز چهل  سالگی ام را
به سرانگشتان یک لبخند
خراب کن هرچه ساخته ام
در این شهر غریب
ازنو بساز مرا به خشت خویش
سازه ای که دستان تو بسازد
نه به لبخند نه به فریاد
آوار نخواهد شد

(جعفری دیماه - 89)

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

طاقچه لمس تو آنقدر بلند است
که به کوتاهی دستانم میخندم
کوچه چشمت آنقدر سیاه است
که به فانوس نگاهم میخندم
چونان ریشه دواندی در من
که به باغچه کوچک خود میخندم
بی نهایت گفتنی ها دارم باتو
به لکنت درحضور تو میخندم

 ( جعفری - آذر 89)
حرف هایی که از چشمان توشنیدم
آن حرف ها را زبانت با من نگفت
چه بی ریا سخن میگفت بامن
که پیش منی و دلت با من نیست

(جعفری - دیماه 89 )

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شهر را خانه تكاني كردم
سايه هاي فرسوده را جارو كردم
گردگيري كردم صورت ساعت  را
نا گهان سايه  دلشوره ام پيدا شد
پشت عقربه هاي ساعت پنهان شدم
اما طولي نكشيد كه لو رفتم

( جعفري - آذر 89)



 
Free counter and web stats