سر یک ساعت معلوم
که مهتاب پیاده میرود و
هزاران ستاره علاف او
تو بیا وبه لکنت دستم فکرنکن
که چه می گویند باتو
من هرچه در این سینه پنهان گشته
پرت میکنم سمتش
و او اگر بی خیال مثل یک شیشه نبود
و اگر مثل یک ایینه رو راست
امانتداری کرده
و دلتنگی های مرا عینا
به تو پس خواهد داد(جعفری - مهر ماه 90 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر