۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

فرو بریز چهل  سالگی ام را
به سرانگشتان یک لبخند
خراب کن هرچه ساخته ام
در این شهر غریب
ازنو بساز مرا به خشت خویش
سازه ای که دستان تو بسازد
نه به لبخند نه به فریاد
آوار نخواهد شد

(جعفری دیماه - 89)

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

طاقچه لمس تو آنقدر بلند است
که به کوتاهی دستانم میخندم
کوچه چشمت آنقدر سیاه است
که به فانوس نگاهم میخندم
چونان ریشه دواندی در من
که به باغچه کوچک خود میخندم
بی نهایت گفتنی ها دارم باتو
به لکنت درحضور تو میخندم

 ( جعفری - آذر 89)
حرف هایی که از چشمان توشنیدم
آن حرف ها را زبانت با من نگفت
چه بی ریا سخن میگفت بامن
که پیش منی و دلت با من نیست

(جعفری - دیماه 89 )

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شهر را خانه تكاني كردم
سايه هاي فرسوده را جارو كردم
گردگيري كردم صورت ساعت  را
نا گهان سايه  دلشوره ام پيدا شد
پشت عقربه هاي ساعت پنهان شدم
اما طولي نكشيد كه لو رفتم

( جعفري - آذر 89)



۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

ريسماني كه عمريست
مرا به تو پيوسته
كندن رشته هايش ديريست
كه دل مشغولي توست

(جعفري _آبان 89)
سرنوشت باران را
از دست نوشته هايي
كه بر پيشاني قطره اي
همانند دوبيتي بود خواندم
مصرع اولش اين بود
هجرت از زمين به آسمان است اي بي خبر
تا خواستم مصرع دومش را بخوانم
آن قطره را دريا بلعيد
وبه تلاش بيهوده من خنديد

(جعفري _آبان 89 )
آخرين باد كه از كوچه ما رد شد
درگوشه اي پنهان
دمش را ديدم
كه باز ندمد
من به غبار غربت او
كه تنديس مرا ساخته است
سخت محتاجم

( جعفري آبان 89)

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

صدايي كه مرا مي خواند
ازجنس رفتن است
تو بمان
و مرا با تمام وجودت زندگي كن

(جعفري - مهر 89)
به كجاي اين آسمان پنهان كردي
ابرهاي خسيست را
كه اينجا دراين بركه بي آب
نيلوفري از تشنگي مرد
من به لهجه نيلوفري خواهم گريست
تا او را از باران چشم خود احيا كنم

(جعفري - مهر 89 - تقديم به دوست خوبم اسد وجودي در غم عزيز از دست رفته اش)

پل هفت رنگ

پل رنگين كمان
از دولت باران
پهن است
تا صندوقچه آسمان خالي نشده
از من و از اين شهر گذركن

(جعفري - مهر 89)

حس غريب

حس پنج گانه تني ام
دستشان از تو كوتاه اند
اي حس ششم
اي حس ناتني ام
مرا ازديدن
از شنيدن
از لمس او سرشاركن

(جعفري - مهر 89)

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

اگرميرسيد دستم به آسمان
مسير بارش باران را
رو به آسمان مي كردم
كه بشويد  چهره مهتاب
و فرو بنشاند آتش خورشيد

(جعفري - مهر89)

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

شبنم

وقتي چشم غنچه باز شد
و ديد كه در همسايگي اش
گلي پژمرده است
غمگين شد و قطره هاي اشكش
روي گونه هاي سرخش  نشست
وصبح هنگام دستي كه او راچيد
پنداشت كه آن اشكها
شبنمي بود
كه برگلبرگ نشست

( جعفري - شهريور89)

ترديد

وقتي دراين سوي آيينه لبهايم خاموشند
در آنسوي آيينه لبهايم بيدارند
و مي گويند
لحن تند قدم هايت
باهرم نفس هايت برابر نيست
من به تو هيچ ندارم شكي
اين آيينه است كه ازخودش مي بافد

(جعفري شهريور 89)

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

خسته ام

خسته ام
تكيه كردم بر سكوت
واي اگر پشت مرا خالي كند
هم من خواهم شكست
هم سكوت

(جعفري شهريور89)

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

اى ستاره هاى منظومه شمسى

دست به دست برسانيد پيغام مرا

وبه ارامى در گوش افتاب بخوانيد

كه دراين سوى زمين

شب يكه تازى ميكند

رد پاى صبح ناكت را

بى شرمانه شب ناك ميكند

وبه او بگوييد

كه در مدار رفتنت

تكه هايى از خود بياويزد

تا ببيند شب در نبودش 

 چشم بينا را

چگونه نابينا ميكند


( جعفرى مرداد ٨٩ )

باد سمت تو
سمت من امروز
يكسان مي وزد
نميدانم از چه توراخاموش
مرا شعله ورمي كند

جعفري مرداد( 89)

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه


طاقت ابر

زانوان ابرهاي اين شهر غريب
طاقت اين همه بار اني كه نميبارد

را نيست
اگر در يك شب ابي رنگ
و در ان جاده كه آنسويش
تونشستي
توده اي مه به تماشاي تونشست
خيالي نيست
اين ابر ابستن نتوانسته ببارد
ودركف اين جاده فرود امده
و زانو زده در
اوج غرورت



( جعفري تابستان ٨٩)

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

شبهاي بي مهتاب

من و اسمان ديشب
مهمان شب بوديم
هر دو تنها و بي مهتاب بوديم
گفتيم وگفتيم وگفتيم
شنيديم و شنيديم و شنيديم
دراين گفتنها و شنيدنها
نم نمك سكوت هم
همنشين ما شد
سكوت چيزي نگفت ونگفت نگفت
ولي ما نجواي سكوت را
شنيديم و شنيديم وشنيديم
آنقدر نگفت و ما شنيديم
كه شب درسينه سكوت
ومن سر به سينه شب
خفتيم و خفتيم وخفتيم


(جعفري تابستان ٨٩)





 
Free counter and web stats